ولایت امام علی(ع) و بحران سقیفه (2)


 

نویسندگان : سید عبدالهادی رضوی، سید عبدالله رضوی
منبع : اختصاصي راسخون



 

مهم‏ترين اشكال وارد بر سقيفه
 

عمده‏ترين مسأله‏اى كه مشروعيت سقيفه را زير سؤال برده است، مخالفت آن بانص رسول خدا(ص) در مورد خلافت است، اينكه: نص در اين مورد از رسول خدا(ص)رسيده است يا خير؟ابن ابى الحديد معتزلى گويد: انصاف اين است كه نص صريح و قطعى كه بر آن اعتماد گردد، در جانشينى و خلافت پس از رسول خدا(ص) وجود ندارد، او گفته است: اماميه معتقدند كه در اين زمينه نصى بر خلافت و ولايت على اميرالمومنين وجود دارد كه در موارد مختلف رسول خدا(ص) او را به جانشينى خود معرفى نموده و مردم را به اطاعت و فرمانبردارى از او فراخوانده است.(55) او اين مسأله را اينگونه ردنموده و گفته است: انصاف اين است كه گوئيم ماجراى پس از درگذشت رسول خدا(ص) نشان داد كه به طور قطع چنين نصى وجود نداشته است، زيرا با وجود آن، در جانشينى آن حضرت اختلاف نمى‏شد و سقيفه به وجود نمى‏آمد. او در ادامه ازسخنان قبلى خود تنزل نموده گفته است:به نظر مى‏رسد در سخنان رسول خدا به صورت كنايه و اشاره در اين موردمطالبى وجود دارد اما صريح و قطعى نيست، شايد برخى مسايل و مصالح آنحضرت را از تصريح بدان بازداشته است فرضيه‏هاى ممكن در مورد جانشينى رسول خدا(ص)واینکه آيا رسول خدا (ص) براى جانشينى خود تدبيرى نيانديشيده بود؟ براى پاسخ به اين مسأله كه رسول خدا جانشين پس از خود را براى امت تعيين نموده است يا خير؟ نيازمند مقدمه‏اى است كه با ذكر آن مى‏توان اين مسأله راروشن‏ساخت.(56) دين اسلام انقلاب بزرگ و تحول عظيمى بود كه در تاريخ بشر رخ داد. اهميت اين انقلاب آنجا است كه از نظر زمانى و مكانى محدود نبوده همه عصرها و نسل‏ها راتحت گستره خويش قرار داد، رسول خدا (ص) علاوه بر رسالت ابلاغ آموزه‏هاى دين، بار رهبرى و زعامت جامعه را نيز بر دوشش داشت، بدين معنى كه هم پيشواى سياسى مردم بود و هم مرجع فكرى آنان.از سوى ديگر به اقتضاى قانون خلقت، رسول خدا(ص) چون ديگر انسانها حيات ظاهرى محدود داشت و پس از مدتى از اين دنيا رخت بر بست و انقلاب با اين همه عظمت، در حيات رهبرى خويش به همه‏اى خواسته هايش نرسيده و نيازمندفرصت و تلاش بيشترى بود.حال بايد ديد رهبرى اين امت براى آينده‏اى اين انقلاب و امت چه طرح و برنامه‏اى داشته است. به يقين موضع رسول خدا(ص) از سه حال بيرون نبوده است:
1-او در اين مسأله سكوت نموده و هيچ سخنى با امت نگفته است.
2- اواين مسأله را به امت واگذار نموده و بر تدبير آنان و صحابه تكيه كرده است.
3-او خود آينده را رقم زده و كسى را به عنوان امام و رهبرى جامعه معرفى نموده است.
حال هر يك از اين سه فرض را بررسى نموده با هم مقايسه مى‏نمائيم:

سكوت در امر جانشينى
 

اينكه رسول خدا(ص) در زمان حيات خويش رهبرى امت را برعهده گرفت ونسبت به آينده امت هيچ احساس مسئوليت نكرده سكوت نمود، به هيچ وجه درمورد رسول خدا(ص) صحيح و معقول نيست. زيرا خواستگاه اين تصميم مى‏توانددو چيز باشد.
1-احساس امنيت و نفى هر گونه خطر،
2-بى تفاوتى نسبت به آينده امت، آيا كدام يك از اين پيش فرض‏هامعقول‏است؟!

1-احساس امنيت:
 

اينكه جامعه اسلامى پس از درگذشت رسول خدا(ص) با هيچ خطرى مواجه نبودو پس از در گذشت حضرت به بهترين وجه اداره مى‏شد، تصور نادرستى است زيرا:تحليل دقيق جامعه‏اى آن روز و فرهنگ مردم آن زمانه به خوبى نشان مى‏داد كه خطرهاى جدى و بنيان براندازى جامعه نورس اسلامى را تهديد مى‏نموده است كه آن را اينگونه مى‏توان شمرد:
جامعه‏اى را كه رسول خدا(ص) بنيان نهاده بود، از شكل‏گيرى ابعاد فرهنگى، اجتماعى، سياسى آن چندان نمى‏گذشت و هنوز ثبات لازم را نيافته بود و از طرفی، جنگ‏هاى پى در پى امكان تعميق و گسترش فرهنگ و انديشه‏اى دينى را از رسول خدا(ص) سلب نموده بود، اضافه اينكه شمار مسلمانان نخستين كه با عمق انديشه‏اى دينى آشنا بودند اندك بود و بسيارى از مسلمانان از سال هفتم هجرى به اسلام گرويده بودند و در نتيجه آشنايى كمى با فرهنگ اسلامى داشتند.
جامعه نورس كه به آن اشاره شد، متكى به شخص رسول خدا(ص) بود رسول خدا(ص)، زمام امور فرهنگ، سياست، قضاوت، اقتصاد، ... را برعهده داشت جامعه آن چنانی، اگر با فقدان رهبرى اين چنين رو برو گردد، به تلاطم افتاده، دچار بحران مى‏شود، بسيارى از كسانى كه عنوان صحابى داشتند، تصور درست و عميق از دين ورسول خدا و ابعاد رسالت او نداشتند، از اين رو گاه او را فردى تلقى مى‏كردند كه ازسر خشم يا خشنودى سخن مى‏گويد.(57) حتى گاهى او را به عدالت ورزى توصيه مى‏كردند!!
از خطرات مهم كه پس از رسول خدا(ص) جامعه را تهديد مى‏كرد منافقين ومسلمان نماهاى بودند كه در پوشش ايمان در ميان مسلمانان زندگى مى‏كردند ولى در درون با آيين حق در تضاد بودند و بسيارى از آنان پس از فتح مكه براى منافع شخصى يا از ترس جان به اسلام گرويده بودند، فقدان رهبرى هرگونه فعاليت خراب كارانه را براى اينها مهيا مى‏كرد. علاوه بر اينها يهوديان كه اگر چند در جنگ احزاب به وسيله‏اى رسول خدا(ص)سركوب شدند ولى آنان با شدت عداوت كه با مسلمانان داشتند، (58) احتمال هر نوع توطئه بر عليه جامعه‏اى اسلامى از جانب آنان وجود داشت. آيا با همه اين خطرات مى‏توان بر اين باور بود كه رسول خدا(ص) همه اين خطرات را ناديده انگاشته و نسبت به آينده‏ى امت سكوت نموده است؟!از تمامى مطالب بالا استفاده مى‏شود كه رسول خدا(ص) و مسلمانان نمى‏توانستند نسبت به آينده‏اى خود مطمئن و آسوده خاطر باشند، بنابراين احتمال اول: يعنى احساس امنيت، منتفى است.

2-عدم مسئوليت نسبت به آينده:
 

اگر گوئيم رسول خدا در عين حال كه خطرها را احساس مى‏نمود، باز هم نسبت به آينده امت سكوت نموده است زيرا: او نسبت به آينده هيچ مسئوليتى نداشته و مسئوليت او با فرجام زندگى اش خاتمه يافته است! اين تصور حتى در حق سياست مداران عادى و دنيازده نيز معقول نيست؛ چه رسد به رسول خدا (ص) كه آن قدر سخت كوش بود و در راه هدايت مردمان تلاش بى امان داشت كه خداوند او را به آرامش دعوت نمود.(59) قطع نظر از همه، آيا داستان اصرار آن حضرت بر وصيت دربستر بيمارى نمى‏تواند گواه بر اين باشد كه حضرت به فكر آينده‏اى امت پس از خودبوده‏است؟! و جريان غدير وبازگرداندن قافله درآن واقعه معروف و اعلام امامت كردن برای علی (ع)و داستان حديث دار و برخى از قبائل كه از رسول خدا(ص) مى‏خواستند كه جانشين خود را به آنان واگذارد تا آنان اسلام بياورند و جواب مى‏داد كه مسأله‏اى جانشينى من با خداست ودر اختيار من نيست و...همه موید این مطلب است که حضرت برای آینده برنامه ریزی دقیق داشتند که مردم از آنها تخطی کردند .

2-واگذارى آينده امت به تدبير آنان
 

اين فرض كه رسول خدا(ص) به آينده‏ى امت اهميت مى‏داد، ولى انتخاب رهبر و پيشواى امت را پس از خود بر عهده‏ى مسلمانان نهاد تا خود بر اساس رايزنى آينده امت را رقم زنند، مبتنى بر اين است: كه بگوئيم: اول: مسلمانان و صحابه‏اى رسول خدا(ص) از نظر فرهنگ و آگاهى سياسى به حدى رسيده بودند كه صلاح امت را تشخيص داده امور خويش را اداره نمايند، درحالى كه حوادث پس از رسول خدا نشان داد كه مردم چنين بينشى نداشتند و طرح چنين ايده‏اى پيش از زمان طبيعى اش بود. دوم اینکه: بگوئيم فرهنگ انتخاب حاكم با رأى مردم، براى آنان روشن و جا افتاده بود و آنان از كيفيت و جزئيات آن آگاهى داشتند، در حالى كه بررسى تاريخى نشان مى‏دهد آنان هيچگونه آشنايى با نظام شورايى نداشتند و هيچ گونه آزموده‏اى و تجربه‏اى قبلى را در اين مورد به دست نياورده بودند. سوم اینکه: رسول خدا(ص) نيز چنين نظام را به مردم معرفى نكرده است زيرا اگر بيان مى‏نمود در اذهان مردم انعكاس مى‏يافت، در جريان سقيفه، كسى اشاره‏اى به سخن رسول خدا نكرده و حتى در درگيرى‏ها و مجادلات پس از آن نيز هيچگاه به سخنى از رسول خدا(ص) در اين باره استناد نشده است. از مطالب فوق معلوم گشت كه اين فرضيه نيز هيچگونه نسبتى با سيره رسول خدا(ص) ندارد و از ساخته‏هاى پیشينيان است در مورد آنچه روى داده است. بويژه عمر كه بعدها بيعت ابى بكر را فلته ويك امر اتفاقى و تيرى به تاريكى دانست و مرتكبين بعدى آنان را واجب القتل مى‏دانست.

3-تعيين جانشين و نص بر خلافت و ولايت
 

فرض سوم: اينكه رسول خدا(ص) با حساسيت تمام جانشين پس از خود را تعيين نموده است، چگونه ممكن است رسول خدا(ص) كه هرگاه مدينه را ترك مى‏گفت براى خود جانشينى تعيين مى‏كرد.(60) ولى براى قرنهاى پس از خود تدبيرى نينديشينده باشد. تصريح رسول خدا(ص) بر جانشينى خويش و ولايت امام على(ع) چنان گسترده و روشن است كه هيچ ترديدى را بر نمى‏تابد.
بررسى كتابهاى تاريخى نشان مى‏دهد كه رسول خدا(ص) در موقعيت‏هاى مختلفى به اين مسأله‏ى مهم اشاره داشته است، كه سابقه‏اى آن به روزهاى نخست رسالت بر مى‏گردد. به عنوان مثال وقتی آيه: وانذر عشيرتك الاقربين(61) بر رسول خدا(ص) نازل شد، حضرت نزديكانش را جمع نموده فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب، به خدا سوگند، هيچ جوانى را در عرب نمى‏شناسم، كه بهتر از آن چه من براى شما آورده‏ام، براى قومش آورده باشد، من خير دنيا و آخرت‏را براى شما آورده‏ام، خداوند فرمان داده است تا شما را به سوى او بخوانم، پس كداميك از شما در اين امر ياريم مى‏كند، تا برادر و وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟ همگى رسول خدا(ص) را بى پاسخ گذاشتند، على(ع) كه از همه كوچك‏تر بود، گفت: من يا نبى من وزير و ياورت خواهم بود! رسول خدا فرمود: همانا اين برادر و وصى و خليفه من در ميان شماست از او بشنويد و او را اطاعت نماييد. آن قوم برخاستند و در حالى كه مى‏خنديدند به ابى طالب گفتند: فرمانت داد تا از پسرت بشنوى و اطاعت نمايى. (62) حديث ديگرى كه انس از پيامبر(ص) نقل كرده و آن حضرت تصريح به ولايت وخلافت حضرت على(ع) نموده است انس گويد: به سلمان گفتم از رسول خدا(ص)درباره جانشينى اش سؤال نما، سلمان از حضرت پرسيد، حضرت فرمود: وصىّ حضرت موسى بن عمران چه كسى بود؟ گفت يوشع بن نون، حضرت فرمود: همانا وصى ووارث و وفا كننده وعده‏هاى من حضرت على بن ابى طالب(ع) مى‏باشد.(63) و نيزرسول خدا(ص) فرمود: هر پيامبرى را وصى و وارثى هست همانا وصى و وارث من على بن ابى طالب(ع) مى‏باشد.(64)جالب‏تر از همه اينكه روايات رسيده از رسول خدا(ص) نه تنها به وصايت حضرت على(ع) بلكه به جانشينان بعد از او نيز اشاره كرده است. قندوزى روايتی را كه سند آن به جابر مى‏رسد، مى‏نويسد: رسول خدا(ص) فرمود: من آقاى پيامبران و على آقاى جانشينان مى‏باشد، همانا جانشينان بعد از من دوازده تن مى‏باشند كه اولين آنها على(ع) و آخرين شان قائم ما مهدی(عج) است.(65) ابن عباس گويد رسول خدا(ص) فرمود: همانا جانشينان من حجت‏هاى خداوند بر مردم پس از من مى‏باشند كه تعداد آنها دوازده تن مى‏باشد، اول آنها برادرم و آخر آنان فرزندم است؛ گفته شد يا رسول الله(ص)، برادرت كيست؟ فرمود: على بن ابى طالب، و فرزندت كيست؟ فرمود: مهدى، كسى كه زمين را از عدل و داد پر سازد، آنگاه كه از ظلم و جور آكنده باشد. در ميان روايات رسيده از رسول خدا(ص) حديث تاريخى غدير در اوج آنها قرار دارد كه بزرگترين گواه بر جانشينى امام على(ع) مى‏باشد. شايد در ميان روايات به جا مانده از رسول خدا(ص) كمتر روايت را يافت كه از نظر سند با حديث غدير برابرى نمايد، بزرگان اهل سنت و شيعه در كتابهاى تاريخى و روايى خود آن را نقل نموده‏اند.(66)چون رسول خدا از آخرين حج خود كه به حجْه الوداع معروف است فراغت يافت، همراه با بقيه‏ى مسلمانان عازم ديار خود شدند، در مسير بازگشت به ناحيه‏اى كه آن را غدير خم ناميده‏اند رسيدند، از آنجا مسير مدينه و مصر و عراق از هم جدا مى‏شد، جبرئيل اين آيه را از طرف خداوند بر پيامبر(ص) آورد: يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ اًِّلَيْكَ مِن رَبِّكَ.اى پيامبر آنچه به تو از پروردگارت دستور رسيده به مردم برسان.(67) به دستور پيامبر(ص) كاروان‏ها از حركت باز ايستاد، آنهايى كه رد شده بودند و آنهاى كه هنوز نرسيده بودند همه در يك جا گرد آمدند، پس از اقامه‏ى نماز منبرى ساختند، رسول خدا(ص) خطبه ايراد نمود كه در ضمن آن از رحلت خويش سخن به ميان آورد، مردم را به رعايت ثقلين :قرآن و عترت فراخواند، كه مبادا از آنها پيشى بگيريد و يا از آنها باز مانيد كه در هر دو صورت باعث هلاكت شما خواهد بود، آنگاه دست على را گرفته و بالا برد به گونه‏اى كه همگان او را ديدند و شناختند، سپس فرمود: اى مردم چه كسى بر مومنين از خود آنان سزاوارتر مى‏باشد؟ گفتند: خدا و پيامبرش بهتر مى‏داند. فرمود: همانا خداوند مولا و سرپرست من و من سرپرست مؤمنين هستم، و از نفس آنان به آنها سزاوارترم! آنگاه اين جمله را فرمود: فَمَنْ كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىُّ مَولاهُ، الّلهمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ و عادِ مَنْ عَاداهُ و احبّ من احبه و ابغض من ابغضه، وَانْصُر مَن نَصَره، واخذل من خذله. هر كه را من ولى و سرپرست او هستم على ولى و سرپرست اوست، بار خدايا دوست دار كسى را كه با او دوستى ورزد، دشمن دار كسى را كه با او دشمنى نمايد، يارى نما كسى كه او را يارى كند، خوار و ذليل كن كسى كه او را ذليل كند.(68) آنچه ذكر شد نمونه‏هاى از روايات رسيده از رسول خدا(ص) مى‏باشد كه در آن تصريح به وصايت و ولايت حضرت على(ص) نموده است، كه برخى اين روايات را بزرگان اهل سنت نيز در كتابهاى خويش ذكر نموده‏اند؛ با اين حال اهل سنت اصرار دارند كه مسأله نص بر خلافت از عقايد اماميه مى‏باشد و تنها آنها چنين روايتى را نقل نموده‏اند:شهرستانى گويد: مسأله‏اى نص بر خلافت تنها عقايد گروه اماميه مى‏باشد كه احاديث را روايت نموده‏اند كه بر وصايت و ولايت حضرت على(ع) تصريح دارد، او در ادامه گويد: اماميه پا از اين فراتر نهاده بزرگان صحابه را مورد طعن و ناسزا و ظالم خوانده‏اند! حال آنكه قرآن بر عدالت آنها تصريح نموده است.(69) ابن ابى الحديد نيز چنانچه گفته شد، قضيه‏اى تشكيل سقيفه را دليل بر عدم نص مى‏داند - و اينكه اگر نص مى‏بود اصحاب رسول خدا چنين نمى‏كردند.!!(70) حال با اين همه شواهد تاريخى چگونه بايد بپذيريم كه نص بر خلافت وجود ندارد و آيا درست است كه اين همه حقايق را به خاطر اينكه عدالت اصحاب را زير سؤال مى‏برد انكار نمائيم و سخنان رسول خدا(ص) را با عمل صحابه تطبيق كنيم و هر جا كه با سيره صحابه مغايرت داشت آن را از اعتبار بيندازيم!!!

موضع‏گيرى امام على(ع)در بحران سقيفه
 

پس از رحلت رسول خدا(ص) اميرالمومنين على(ع) مشغول تدفين پيكر پاك آن حضرت بود، اندوه از دست رفتن رسول خدا او را از هر انديشه ديگرى بازداشته بود(71) در اين هنگام به او اطلاع دادند كه گروهى از مهاجر و انصار در سقيفه گرد آمده و بر سر جانشينى رسول خدا به نزاع پرداخته و پس از نزاع و درگيرى ابى بكر را به عنوان خليفه برگزيده‏اند.امام پس از شنيدن اين خبر در حالى كه مشغول تجهيز رسول خدا(ص) بود آياتى از سوره عنكبوت را تلاوت نمود(72) و گويا از فتنه‏اى كه مردم به اين زودى پس از درگذشت رسول خدا به آن گرفتار شدند اظهار تعجب نمود.شايستگى امام براى احراز خلافت و ولايت به اندازه‏اى ترديدناپذير بود كه عبدالرحمن بن عوف، يكى از دلايل برترى مهاجران را براى احراز خلافت وجود على بن ابى طالب(ع) در ميان آنان مى‏دانست، انصار نيز اين سخن او را تا حدودى پذيرفته و گفتند: آرى در ميان مهاجرين كسى است كه اگر خلافت را بپذيرد، هيچ كس را توان مقابله با او نيست.(73)

بهانه‏هاى كنار گذاشتن امام
 

اينكه چرا امام على را از خلافت و رهبرى كنار گذاشتند، دلايل گوناگونى مطرح گرديده كه هيچ كدام از آنها با معيارهاى اسلامى سازگارى ندارد، عمر در گفتگويى به ابن عباس دليل اين كار را كراهت قريش از اجتماع نبوت و خلافت در يك خاندان مى‏داند كه به زعم او اين امر زمينه‏اى فخر فروشى بنى هاشم را فراهم مى‏آورد(74) ابن عباس اين استدلال را كه اجتهاد در برابر نص است و معيار گزينش پيامبر را نيز زير سوال مى‏برد، اينگونه جواب داد: در اين صورت آنها از حكم خداوند روى برتافته فرمان الهى را ناپسند شمرده‏اند.(75)حقيقت اين است كه انتخاب على از طرف رسول خدا بر اساس شايستگى‏هاى ذاتى او بوده و مسأله نسبت خانوادگى و خويشاوندى با رسول خدا(ص) هيچ دخالتى در انتخاب او نداشته است، جالب است كه عمر بعدها به رغم ديدگاه قبلى خود على را جزء شش نفرى كه شايستگى خلافت را دارا مى‏باشند قرار داد.(76) و گويا ديگر قريش نيز كراهت نداشتند!!
عمر گويد: رسول خدا(ص) در واپسين ساعات عمر خويش خواست درباره خلافت على وصيت كند، اما من به دليل جلوگيرى از فتنه، او را از اين كار باز داشتم.(77)جالب است كه على‏رغم ديدگاه رسول خدا كه انتخاب على را به عنوان جانشينى پس از خود به مصلحت اسلام مى‏داند، خليفه دوم انتخاب او را موجب پيدايش‏فتنه‏مى‏داند! حضرت صديقه طاهره در سخنان خود اين ديدگاه را چنين نكوهش مى‏كند:تا هنوز رسول خدا(ص) به خاك سپرده نشده و زخمهاى ناشى از فقدان آن حضرت التيام نيافته بود كه آنها بر سر جانشينى آن حضرت به جدال پرداخته و در پى به دست آوردن آن برخاستند، هدف آنها از اين همه سرعت خوف از وقوع فتنه بود همانا بدانند و آگاه باشند كه اين كار اينها خود فتنه‏اى بود كه در آن افتادند وگرفتارآمدند.(78) به نظر مى‏رسد عمده‏ترين و اساسى‏ترين عامل بركنارى امام على(ع) از خلافت خوى و خصلت قبيله‏اى و عشيره‏اى بود كه هرازگاهى در ميان اصحاب رسول خدا((ص)) سر بر مى‏آورد. بهانه‏هاى چون جوان بودن، (79) و اينكه سن او براى احراز خلافت كفايت نمى‏كند، و اينكه قريش اجتماع نبوت و خلافت را در يك خاندان بر نمى‏تابد.(80) و قريش توان پذيرش عدالت او را ندارد و...(80) همه ريشه در اين خصلت آنها دارد و اينكه آنها هنوز در پذيرش حق و پيروى از خدا و رسول(ص) مشكل داشتند و به حدى از ايمان نرسيده بودند كه در برابر دستورات خدا و رسول(ص) بدون چون و چرا سر فرود آورند. صديقه طاهره(س) مى‏فرمايد: به خدا قسم آنها جز اين عيب بر على(ع) نيافتند كه او در راه خدا بى محابا شمشير مى‏زند، دشمنان را عقوبت و به خاطر خدا خشم مى‏گيرد.(82)

موضع گیری امام دربرابر اتلاف حق خودش:
 

امام على پس از آنكه از خلافت كنار گذاشته شد، سكوت و انزوا را برنگزيد، بلكه با در نظر داشت شرايط جامعه‏اى اسلامى پس از درگذشت رسول خدا(ص)، موضع خويش را در برابر بحران موجود اظهار نمود. او تمام تلاشهاى خود را در جهتى سامان مى‏داد كه هيچ خطرى متوجه اساس اسلام نشود او نمى‏پسنديد چنان به تلاشهاى افراطى و خارج از انديشه و تفكر معقول و منطقى دست بزند كه نتيجه‏اى جز فروپاشى وحدت جامعه‏اى نوپاى اسلامى و در معرض آسيب قرار گرفتن اساس اسلام نداشته باشد، بدين جهت است كه هرگاه بعضى از ياران او در موضع گيري هاى خويش در حمايت از او جنبه تخاصمى و افراطى مى‏دادند، از شدت آن مى‏كاست و خطر تجزيه‏ى امت اسلامى را به آنها گوشزد مى‏نمود.(83)عمده‏ترين موضع‏گيرى امام على(ع)در برابر حاكم سقيفه را مى‏توان در بيان مقام و برترى و حقانيت خويش نسبت به خلافت مشاهده نمود. امام على بر اساس اينكه جانشينى رسول خدا(ص) بر اساس نص خدا و رسول از آن اوست، هر فرصتى كه مى‏يافت با مخالفان به احتجاج و استدلال پرداخته حقانيت خويش را به مردم گوشزد مى‏نمود و بر ياران و دوستانش اتمام حجت مى‏نمود، تا آيندگان چنين به قضاوت ننشينند كه اگر او را حقى در حكومت بود چرا به دنبال آن برنخاست. از جمله اینکه در اعتراض به ابوبكر پس از واقعه‏اى سقيفه فرمود: كار ما را تباه كردى و با ما مشورت نكردى و حق ما را رعايت نكردى، ابى بكر بهانه آورد كه من از بروز فتنه ترسيدم.(84)امام گاه براى اثبات حق خويش بر شايستگى‏هاى ذاتى خويش انگشت مى‏نهاد و اهل بيت را در دين و سياست آگاه‏تر از همگان به شمار مى‏آورد.(85) و گاه به حديث غدير و سفارش‏هاى رسول خدا اشاره مى‏نمود.(86) و در مواردى راه جدال احسن را پيش گرفته در برابر كسانى كه انتخاب خليفه را شورايى مى‏دانستند فرمود: اگر با شورا كار آنان را در دست گرفته‏ايد چه شورايى بود كه رأى دهندگان در آنجا حاضر نبودند.(87)امام در موضع‏گيرى‏هاى خويش تنها به گفتار و نصيحت اكتفا نكرده بلكه از راه مسالمت‏آميز و در حدى كه به درگيرى و تنش نينجامد عملاً مردم را به سوى خويش فرا مى‏خواند و شبانه به خانه‏هاى مهاجر و انصار مى‏رفت(88) تا هم اتمام حجتى باشد بر آنها و هم كسانى را بيابد كه به حمايت از او برخيزند. به طور كلى مى‏توان گفت: پس از رحلت رسول خدا و وضع آشفته امت اسلامى دو راه جلو امام على قرار داشت:
1.قيام به شمشير و دفاع مسلحانه و شورش در مقابل خليفه و پذيرش همه عواقب آن.
2.سكوت و تسليم در برابر حوادث براى حفظ مصلحت عليايى و برتر دين و انحصار آن در سكوت؛
امام راه دوم را برگزيده و آن را به نفع و منفعت اسلام دانست.او در سخنى بدين مناسبت فرمود: قريش در مورد حكومت بر ضد ما به پا خاستند و ما را از حق مان بازداشتند و چنان ديدم كه شكيبايى بر آن كار از پراكنده كردن مسلمانان و ريختن خون آنها بهتر است زیراكه بسيارى از مردم، تازه مسلمان بودند و دين چون مشك پر از شير بود كه اندك غفلتى آن را تباه و كوچك‏ترين تخلفى آن را واژگون‏مى‏كرد.(89)

دلايل سكوت امام على(ع)
 

از مجموعه سخنان امام دو دليل اساسى براى اين سكوت مى‏توان يافت كه عبارت است از:
الف - حفظ وحدت جامعه نوپاى اسلامى
اگر اميرمومنان براى ستاندن حق خويش به شمشير دست مى‏برد، بى گمان گروهى از روى ايمان و عقيده، وعده‏اى روى انگيزه‏هاى غير دينى از وى جانب دارى نموده و آتش جنگى را شعله ور مى‏ساختند، كه فرو نشاندن آن جز با بهاى سنگين ممكن نمى‏گشت؛ بدين جهت امام بارها بر اين نكته تأكيد مى‏كرد كه سكوت و خانه نشينى او براى جلوگيرى از اختلاف ميان مسلمانان و ريختن خون‏هاى آنهامى‏باشد.(90)امام علی خلافت را نه به انگيزه رياست طلبى كه براى برپا داشتن حدود الهى خواستار بود، از اين رو به راحتى حق شخصى خويش را فداى مصلحت جامعه اسلامى مى‏كرد و حكومتى را كه تصدى آن به بهايى به گرانى فروپاشى نظام اسلامى فراهم گردد بى ارزش مى‏دانست.امام فرمود: خوب مى‏دانيد كه من به خلافت از ديگران سزاوارترم، به خدا سوگند بدان چه كرديد گردن مى‏نهم چندانكه مرزهاى مسلمانان ايمن بود، و كسى را جز من ستمى نرسد، من خود اين ستم را مى‏پذيرم و اجر اين گذشت و فضيلت را ازخدا انتظار‏دارم، و به زر و زيورى كه در آن بر يكديگر پيشى مى‏گيريد چشم نمى‏دوزم.(91)بسيارى از قبايل، كه از مركز دور بودند و از گرويدن آنها به اسلام چند صباحى بيش نمى‏گذشت، براى پشت نمودن به اسلام و آموزه‏هاى نبوى آمادگى فراوان داشتند، اندك تزلزل در حكومت مركزى كافى بود كه آنها به اسلام بدبين گرديده و به آئين پيشين خود بازگردند، افزون بر اينها پس از درگذشت رسول خدا(ص) مدعيان دروغين پيامبرى عرصه فعاليت و تاخت و تاز را آماده مى‏ديدند و مسيحيان ويهوديان نيز از ضربه زدن به دين اسلام از هيچ كوششى دريغ نمى‏كردند(92)؛اين نكته را نيز بايد افزود كه بسيارى از مسلمانان ايمان و اعتقاد خويش را به حيات رسول خدا گره زده بودند و با درگذشت ايشان در برابر حوادث سخت مى‏لغزيدند، قرآن در نكوهش بعضى رزم آوران جنگ اُحُد فرمود: وَمَا مُحمَّدٌ اًِّلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَاًِّنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ و محمد جز فرستاده‏اى نيست كه پيش از او پيامبرانى آمده و درگذشته‏اند، آيا اگراو بميرد و يا كشته شود از عقيده خويش بر مى‏گرديد
از آنچه در اين نوشته گفته شد اينكه: پس از در گذشت رسول خدا تلاشهاى زيادى براى دستيابى به خلافت به وقوع پيوست كه مهمترين آن در سقيفه خود را بروز داد وعده ای بدون در نظر داشت سفارشات رسول خدادر امر جانيشنى آن حضرت با ابى بكر بيعت كردند وسپس از مخالفين با زور سر نيزه و تهديد خواستار بيعت شدند.اشكالات متعدد بر سقيفه واردنمودیم كه عمده‏ترين آن مخالفت با نص صريح رسول خدا(ص) در امر خلافت و جانيشينى مى‏باشد.امام على(ع) پس از واقعه‏اى سقيفه به دفاع از حق خويش بر خواست ولى شرايط حساس و خطير جامعه‏اى اسلامى پس از درگذشت رسول خدا(ص) او را ازهرگونه بر خورد تند و تنش زا باز داشت امام نه به انگيزه رياست طلبى كه براى برپا داشتن حدود الهى خواستارحقش بود، از اين رو به راحتى حق شخصى خويش را فداى مصلحت جامعه اسلامى نمود و حكومتى را كه تصدى آن به بهايى به گرانى فروپاشى نظام اسلامى فراهم گردد بى ارزش مى‏دانست.لذا ازحقش برای چند سال گذشت تا مردم به خود بیایند وخود دنبال حق را بگیرند که همین گونه هم شد ومردم بعدازگذشت سالیان متمادی وقتی عثمان کشته شدبه دنبال علی (ع) آمدند و خلا فت اورا پذیرفتند .امابدعت هاوحق کشیهاوانحرافاتی که درطول 25سال خانه نشینی علی (ع)ودرسایه حکومت غاصبانه خلفاء ثلثه به وجود آمده بود جبران ناپذیر بودوعلی همه این نابسامانیها را باید سامان میداداما متاسفانه وسوگمندانه مردم فاصله زیادی ازآرمان های اسلام وشریعت ناب داشتند و نمیتوانستند تاب عدالت علی (ع) ر ابیاورند مانند طلحه ها وزبیر هاو...که کارشکنی های زیادی کردندونگذ اشتند عدالت به معنای واقعی در جامعه اجرا شود که خود تحقیق جداگانه لازم دارد.

پي نوشت ها :
 

1.احمد بن فارس، معجم مقائيس اللغْه، تهران، مكتبْ الاعلام الاسلامى، 1404 ق، ج1، ماده 14 ام ص 28
2.لسان العرب، ماده امامه ج12، ص 24 و 22.
3.حسن، حلى، شرح منهاج الكرامْ، قم، انتشارات هجرت، 1376 ش، چاپ اول، ج1، ص16. ر.ك: سيد نورالله، مرعشى تسترى، احقاق الحق، قم، مكتبْ آىْ الله مرعشى، بى تا، ج2، ص286 الى 294، محمدحسن، مظفر، دلايل الصدق، قم، موسسه ال البيت لاحيأ التراث، 1423 ه، ج4، صص 205 - 206
4.ر.ك: عبدالرحمن ايجى، جرجانى، شرح المواقف، قم: منشورات الشريف الرضى، 1325 ش، چاپ اول، ج8، ص 344-353، محمد فخر رازى، الاربعين، حيدرآباد، مجلس دائرْ المعارف العثمانىْ 1353 ه، چاپ اول، صص 438و437؛ مسعود تفتازانى، شرح المقاصد، قم، منشورات الشريف الرضى، 1409 ه، چاپ اول:ج5، ص232-233.
5.راغب اصفهانى، مفردات القرآن، قم، انتشارات ذوى القربى، 1382 ش، چاپ سوم، ماده ولى، ص 885.
6.سعيد، شرتونى، اقرب الموارد، ماده ولى، قم مكتبْ آىْ الله مرعشى، 1403 ه، ج2، ص1478، ر.ك، مبارك، ابن اثير، النهاىْ فى غريب الحديث و الاثر، ماده ولى.
7. النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ14 احزاب، آيه 6.
8.يَاأَيُّهَا الَّذِينَ اَّمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ سأ، آيه 59.
9.اًِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَ الَّذِينَ مَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاََْ ه ویؤْتُونَ الزَّكَاَْ وَ هُمْ رَاكِعُونَ
10.کمال الدين، سيوطى، الدر المنثور، بيروت، درالكتب العلمىْ، 1421 ه، ، ج2، ص519، عبيدالله، حاكم حسكانى، شواهد التنزيل، تحقيق و تعليق محمد باقر، محمودى، تهران، موسسه الطبع والنشر، 1411 ه، ج1، چاپ اول، ص 209 الى 239؛
11.محمد، كلينى، اصول كافى، ترجمه محمد باقر اسوه، 1379ش، ج2، چاپ‏ چهارم، ص296.، قم، انتشارات كمره
12.گفتيم كه حديث شريف غدير از قرائن و شواهد مهم است كه مصداق ولايت را براى ما بيان داشته است.اهل سنت روى واژه ولى و مولى اشكال نموده به خاطر تعدد معانى آن، آن را به معنى سرپرست واولى به تصرف نمى‏دانند، علامه امينى گفته است: انديشمندان علم لغت حدود بيست و هفت معنى براى ولى وولايت برشمرده‏اند، او گويد: با بررسى هر يك از اين معانى و اطلاق آنها بر حديث غدير در مى‏يابيم. كه هيچكدام جز معنى سرپرست و ولى به تصرف، بر حديث غدير صحيح نيست. او لفظ ولى را مشترك معنوى دانسته و گفته است:ولى و مولى جز يك معنى كه اولى به شئ باشد، بيشتر ندارد، اين اولويت به حسب استعمال در هر مورداختلاف پيدا ميكند. او حدود بيست قرينه بر اينكه معنى مولى در حديث اولى به تصرف است ذكر نموده ازجمله گويد: از قرائن كه ما را به معنى مولى رهنمون مى‏سازد تفريع جمله من كنت مولاه فهذاعلى مولاه بر جمله الست اولى بكم من انفسكم است كه هر دو از سنخ و نوع واحد مى‏باشد و معنى اين واژه در هر دو جمله يكى است. ر.ك: الغدير، ج 7، ص 646 الى 666.
13.ايهاالناس انى فرطكم و انتم واردون علىّ الحوض، الا و انى سائلكم عن الثقلين فانظروا كيف تخلفونى فيهماارشاد، ج1، ص 169، الفصول المهمْ، ص 40.
14.همان، ص 171، محمد، كاتب واقدى، طبقات الكبرى، بيروت، دار صادر، 1376 ه، ج2، ص 204، واقدى گويد: رسول خدا با غلام خود ابومويهبه به قبرستان بقيع رفت و براى آنان استغفار نمود، همان ص204.
15.شواهد التنزيل، ج 2، ص 284، الفصول المهمهْ، ص 42.
16.عبدالله بن قتيبه، الامامهْ و السياسْه، قم، منشورات شريف رضى، 1371، ش، چاپ اول، ج1، ص 22.
17.طبقات الكبرى، ج2، ص 90.
18.تذكرْ الخواص، تهران، مكتبْ نينوى الحديثْ، ص 31-30.
19.محمدابن اسماعيل بخارى، صحيح بخارى، بيروت دارالقلم، 1407، ج 1، ص 130.
20.محمد بن جرير، طبرى تاريخ طبرى، بيروت روايع التراث العربى، ج 2، ص 458.
21.ابن هشام، السيرْه النبوىْ، ج2، ص 204.
22. طبقات الكبرى، ج3، ص 157.
23.الامامه وْ السياسْه، ج1، ص 23.
24.تاريخ طبرى، ج3، ص 53 - 54.
25.و نطق كاظم الغاوين، و نبغ خامل الاقلين ؛ احتجاج، ج 1، ص 233.
26.انسيتم قول رسول ا)ص( يوم غديرخم من كنت مولاه فعلى مولاه و قوله)ص( انت منى بمنزلْ هارون من موسى الغدير، ج1، ص 397.
27.صحيح البخارى، ج1، ص 120
28.همان، ج4، ص 531؛ طبقات الكبرى، ج2، ص 242.
29.قرآن در اين زمينه تصريح مى‏دارد كهوَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى اًِّنْ هُوَ اًِّلاَّض وَحْىٌ يُوحَى سوره نجم آيه 4 - 3.
30.طبقات الكبرى، ج 2، ص 269.
31.همان، ص 267.
32.قرآن مجيد، سوره زمر، آيه 30، انك ميتٌ و انهم ميتون.
33.طبقات الكبرى، ج 2، ص 267
34.ارشاد، ج 1، ص 171، طبقات الكبرى، ج 2، ص 204..
35.شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد. ج 2، ص 43
36. عزالدين على بن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارالحيأ التراث العربى، 1408 ه، ج 2، ص 14-11؛الامامهْ والسياسْه، ج1، ص 10.
37.تاريخ طبرى، ج 2، ص 448و445؛ احمد بن واضح اخبارى، تاريخ يعقوبى، نجف، مطبعه الغرى، 1358ه، ج 1، ص 101-102؛ احمدبن حنبل، مسند الامام احمد بن حنبل، بيروت، دار صادر، بى تا، ج 1، ص56 - 55؛ جلال الدين سيوطى، تاريخ الخلفأ، مصر، مطبعهْ السعادْه، 1371 ه، چاپ اول، ص 68.
38.تاريخ طبرى، ج2، ص 457؛ حسين ديار بكرى، تاريخ الخميس، بيروت، دار صادر، بى تا، ج 2، ص 200.
39.و لمّا احتج المهاجرون على الانصار يوم السقيفه برسول الله فلجوا عليهم، فان يكن الفلج به فاالحق لنادونكماالمعجم المفهرس، نامه 28، ص 154.
40.انا احق بهذا الامر منكم لا ابايعكم و انتم اولى باالبيعْه لى اخذتم هذالامر من الانصار و احتججتم عليهم بالقرابْه من النبى(ص) و تأخذوه منّا اهل البيت غصباً، الستم زعمتم للانصار انكم اولى بهذالامر منهم لما كان محمد(ص) منكم فاعطو كم المقادْه و سلموا اليكم الامارْه فاذا احتج عليكم بمثل مااحتججتم على الانصار نحن اولى برسول حيّاً و ميتاً فانصفونا ان كنتم مؤمنين الامامْه و السياسْه، ج 1، ص12، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج6، ص11.
41.المناقب خوارزمى، ص 126؛ محمد بن اسحاق، السيرْه النبویه، بيروت، دارالكتب العلميه، 1424 ه، چاپ اول، ج 1، ص 181؛ تاريخ الخلفأ، ص 166، الفصول المهمْه، ص 34 - 32
42.شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 12، ص 82
43.تاريخ طبرى، ج2، ص 439.
44.همان، ص 458
45.ر.ك: هاشم، الحسنى، سيرْ المصطفى، قم شريف رضى، 1415 ه، چاپ سوم، ص 713.
46.الارشاد، ج1، ص 48
47.ابوبكر جوهرى، السقيفه، و فدك، تحقيق: محمد هادى امينى، بيروت، شركْه الكبتى، 1413 ه، ص 47.
48.الامامهْ و السياسه، ج1، ص 29.
49.شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 82.
49.همان، ج1، ص 222.
51.تاريخ يعقوبى، ، ج2، ص 93.
52.تاريخ يعقوبى، همان ج 2، ص 93.
53.تاریخ يعقوبى، ج 2، ص 103؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 446.
54.الامامهْ والسياسْه، ج 1، ص 13
55.شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 59.
56.ابن مقدمه با اقتباس از سخنان شهيد محمدباقر صدر، در مقدمه‏اى كتاب تاريخ الاماميه، تدوين شده است؛عبدافياض، تاريخ الاماميه و اسلافهم من الشيعْ، بيروت، مؤسسه اعلمى للمطبوعات 1395 ق، چاپ دوم، ص 36 / 3.
57.حسن بن على بن شبعْ، الحرانى، تحف العقول، قم، موسسه النشر الاسلامى، 1404 ق، چاپ دوم، ص 36.
58.لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوًَْ لِلَّذِينَ اَّمَنُوا الْيَهُودَ، آيه 82.
59.مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْاَّنَ لِتَشْقَى ؛ طه، آيات 1و2.
60.ر.ك: سيدمرتضى عسكرى، ترجمه‏اى معالم المدرستين، مترجم: محمدجواد كرمى، قم، دانشكده اصول دين، 1379 ش، چاپ اول، ج 2، ص 305 - 293.
61.شعرأ، 214.
62.تاريخ طبرى، ج2، صص 63-62ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج1، صص 488-487على بن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، بيروت، موسسه محمودى، 1398ق، چاپ دوم، ج1، ص 102.
63.ينابيع الموده، ج2، ص 157-158؛ تذكرْه الخواص، ص 43.
64. ينابيع المودْه، ج 2، ص 163..
65 همان، ج3، ص 291
66.در صفحه بعد نمونه‏هاى از كتب اهل سنت و شيعه كه حديث غدير را در كتابهاى خود آورده‏اند ذكر مى‏گردد.:
67.قرآن كريم سوره مائده آيه 68
68.الغدير، ج 1، ص 35 - 33. نمونه‏هاى از كتاب‏هاى اهل سنت كه حديث غدير را ذكر نموده‏اند؛ المناقب، خوارزمى، ص 155 -156-135 -136؛ احمد بن يحيى، بلاذرى، انساب الاشراف، قم، مجمع احيأ الثقافيه الاسلامىْ، 1416هچاپدوم، ص22-23-24؛ كنزالعمال، ج11، صص 609-610؛ على بن محمد بن اثير، اسدالغابه، بيروت، دارالفكر، 1423 ه، ج3، ص 604؛ تاريخ ابن عساكر ترجمه الامام على ج1، ص 496؛ احمد بن حجر عسقلانى، الاصابْ فى تمييز الصحابه، لبنان، دارالكتب العلميه، 1423 ه، چاپ دوم، ص 467؛ ينابيع المودْه، ج2، ص157-158؛ تاريخ يعقوبى، ج2، ص 93؛ تذكرْ الخواص، ص 28- 33؛ على بن محمد واسطى شافعى، مناقب على بن ابى طالب، تهران، مكتبْ الاسلامىْ، 1403ه، ص 114؛ ابوبكر احمد بن على بغدادى، تاريخ بغداد، قاهره، مكتبْ النحانجى، 1349 ه، چاپ اول، ج 8، ص 290
69.محمد بن عبدالكريم شهرستانى، الملل و النحل، چاپ مصر، 1317 ه، چاپ اول، صص 223-220.
70شرح نهج البلاغه، ج2، ص 59.
71.محمد بن عمر واقدى، الردْ، تحقيق محمود عبدالله، ناشر دارالفرقان، 1411 ق، صص 78-59؛ على بن الحسين المسعودى، التنبيه والاشراف، بغداد، مكتبْ العصرىْ، 1357 ه، ص 246.
72.الارشاد، ج 1، ص 259.
73.تاريخ يعقوبى، ج2، ص 13.
74.تاريخ طبرى، ج3، ص 289.
75.همان، ص 289.
76.همان، ص 293.
77.شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج12، ص 79.
78.هذا والعهد قريبٌ والكلم رحيب والجرح لما يندمل والرسول لما يقبر، ابتداراً زعمتم خوف الفتنْ الافى‏الفتنْ سقطوااحتجاج، ج1، ص 233.
79.شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج6، ص 12، الامامهْ والسياسْه، ج1، ص 11.
80.الردْ، ص 67.
81.تاريخ يعقوبى، ج2، ص 137.
82.نقموا وامنه نكير سيفه و قلْ مبالاته، لحتفه و شدّه و طأته و نكال وقعته و تنمره فى ذات الله احتجاج، ج 1، ص 247.
83.عتبته بن ابى لهب، به هنگام رحلت رسول خدا در مدينه نبود چون به مدينه آمد متوجه شد مردم با ابى بكربيعت نموده‏اند، در ميان مسجد ايستاد و ابياتى در حقانيت خلافت براى بنى هاشم و امام على خواند، على او رااز آن منع نموده فرمود: چنين نگويد زيرا سلامت دين براى ما از هرچيز ديگر بهتر است.زبير بن بكار، اخبار الموقفيّات، بغداد مطبعْ العانى، 1972 م، ص 580، تاريخ يعقوبى، ج2، ص 103.
84.افسدت علينا امورنا ولم تستشر ولم ترع لناحقا ؛ على بن الحسين مسعودى، مروج الذهب، بيروت، داراحيأ التراث العربى، 1422 ه، چاپ اول، ج 1، ص463.
85.لنحن احق الناس به لانا اهل البيت و نحن احق الناس بهذا الامر منكم ماكان فينا القارى للكتاب ا لله الفقيه فى دين الله العالم بسنن رسول الله الامامْه و السياسْه، ج1، ص 12
86.مروج الذهب، ج 1، ص 307
87.واعجبا أتكون الخلافْ بالصحابْ ولاتكون بالصحابْه والقرابْی فان كنت باالشورى ملكت امورهم فكيف بهذا والمشيرون غيّب و ان كنت بالقربى حججت خصميهم‏فغيرك اولى باالنبى و اقرب؛نهج البلاغه، حكمت، 190، ص 393.
88.الامامهْ و السياسْه، ج1، ص12
89انّ الله لما قبض نبيه، استأثرت علينا قريش بالامر و دفعتنا عن حقٍ نحن احق به من الناس كافْ فرأيت ان الصبر على ذالك افضل من تفريق كلمْ المسلمين و سفك دمائهم والناس حديثوا عهدٍ بالاسلام والدين يمخص مخص الوطب، يفسدوه ادنى وهن و يعكسه اقلّ خلف شرح نهج البلاغه، ج1، ص 310.
90.المناقب خوارزمى، ص 254.
91.لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى، والله لاسلمنّ ماسلمت امور المسلمين ولم يكن فيها جورٌ الا علىّ خاصه التماساً لاجر ذالك و فضله و زهداً فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه معجم المهفرس، نهج البلاغه، خطبه 74، ص30 السيرْه النبويه، ابن هشام، ج4، ص316.
92.السيره النبويه، ابن هشام، ج4، ص316.